جدول جو
جدول جو

معنی کل بزان - جستجوی لغت در جدول جو

کل بزان
قله ای به ارتفاع ۴۲۰۰متر در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ نَ)
دهی است از دهستان اوباتو بخش دیوان درۀ شهرستان سنندج. کوهستانی و سردسیر است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وِ زَ)
کسی که سخن بیهوده گوید. حرف مفت زن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ)
یکی از دهستانهای بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز است. این دهستان از 18 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و در حدود 3800 تن سکنه دارد. قراء مهم آن عبارتند از: چوب سرخ، باریک آباد، احمدآباد نرگسی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ لِ بُ)
دهی از دهستان اورامان لهون، بخش پاوۀ شهرستان سنندج. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از چشمه و محصول آن مختصر غلات، سقز، مازوج و بلوط است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سیاه منصور است که در شهرستان بیجار واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
کم سخن، کسی که هر چه او را دستور دهند بجا آورد و در برابر آن عذر نیاورد: (همانا که عشقم بر این کار داشت چو من کم زبان عشق بسیار داشت)، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ول زبان
تصویر ول زبان
کسی که سخن بیهوده گوید حرف مفت زن
فرهنگ لغت هوشیار
دیدار کردن به قصد مواظبت، ذبح کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جوشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چماق زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ناخواسته شاشیدن، از دست دادن مواد قندی بعضی غذاها در اثر
فرهنگ گویش مازندرانی
فاسق گرفتن، رابطه ی نامشروع داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تراشیدن نوک قلم
فرهنگ گویش مازندرانی
به دنبال هم یا به ردیف رفتن، به جوش آمدن مایعات
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع گردوبازی
فرهنگ گویش مازندرانی
ببلع، بخور، امر بلعیدن از سر تحقیر و تحکم
فرهنگ گویش مازندرانی
برخورد کردن ناخود آگاه پا، به اجسام
فرهنگ گویش مازندرانی
ریش در آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
هنگام نورافشانی آفتاب، طلوع خورشید
فرهنگ گویش مازندرانی
پرچانگی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تکاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
انباشتن هیزم به قصد ذخیره سازی
فرهنگ گویش مازندرانی
جل زنده
فرهنگ گویش مازندرانی
چاق و سنگین شدن، چربی آوردن بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جوشاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
پر زدن، پرواز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شکسته بندی کردن، بند زدن ظروف چینی
فرهنگ گویش مازندرانی
جفت دادن، آمیزاندن، حجامت کردن، جوانه زدن گیاهان و درختان
فرهنگ گویش مازندرانی
گاومیش سه ساله، به مرحله جفت گیری رسیدن، آمادگی جنسی چهارپایان
فرهنگ گویش مازندرانی
در آغوش کشیدن، بغل کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
صید ماهی با سه شاخه ی آهنی
فرهنگ گویش مازندرانی
پذیرفتن بره های غیر، توسط گوسفند شیرده
فرهنگ گویش مازندرانی
بروز صدایی ضعیف و نامفهوم
فرهنگ گویش مازندرانی